دلمشغولی های من
یا حی و یا قیوم چهل منزل صبر........... گذشت چهل منزل هجر.......... گذشت چهل منزل حزن.......... گذشت و چهل منزل زیبایی............... گذشت شیعیان دیگر هوای نینوا دارد حسین روی دل بـا کاروان کـربـلا دارد حسین بسکه محملها رود منزل به منزل با شتـاب کس نمی داند عروسی یا عزا دارد حسین ســروران پــروانــگان شـمــع رخــسـارش ولـی چون سحر روشن که سر از تن جدا دارد حسین دشمنانش بی امان و دوسـتـانـش بی وفـا با کدامین سر کند مشکل دو تا دارد حسین (1) فطرس ملک ......خسته ،آزرده ،درمانده و بی همدم .....بسوز که سزاوار این سوختنی ،بساز که مجبور به این ساختنی ، این بر تو که مورد قهر خدا قرار گرفتی رواست تا دیگران عبرت بگیرند و در اجرای فرمان حق قصور نکنند. سبحانک یا رب ، سبحانک یا رب..... من خود می دانم که مستحق این بختم ، این عذاب را بجان خریدارم تا که خود نظری کنی.سبحانک...... صدای بالهای نازنین روح الامین است.آرام بگیر ،فطرس گوش کن.گویی او تنها نیست. چه واقعه عظیمی رخ داده که این چنین ملائکه از عرش بر زمین هبوط می کنند ؟ یقین گلی خلق شده که ملائکه برای استشمام آن گل می روند. روح الامین ! روح الامین ! تو رو به خدا بگو چه شده؟ حسرت بال و پر زدن شما مرا می کشد.بیش از سوزش و شکستن بالم آزارم می دهد.به فطرس بگو چه روی داده که اینچنین ولوله در عرش خدا افتاده ، مگر بار دیگر ابوالبشری خلق شده چون آدم ؟ یا بالاتر از او ؟ نوری از جنس خدا...... جبرئیل پاسخ داد:آری نوری و مولودی از نور خدا خلق شده او عزیز دل مصطفی که نه ! خود مصطفی است.او جگر گوشه علی و در دانه ی زهرا است و پشتیبان مجتبی است.او خامس آل عبا است که به اهل زمین هدیه داده شده است و ما برای تبریک به رسول خدا و اهل بیتش به حضورشان شرفیاب می شویم. به برکت این مولود آتش قهر خدا فرو نشسته و اجازه همراهی فطرس با دیگر ملائکه داده شد. این بزم دیدنی است ،پنج آفریده ی مقدس خدا احمد ، علی ، فاطمه ، حسن و ......... نام او چیست. همه منتظرند ، به چه نامی او را صدا بزنند.او کیست که نیامده همه شیدای او شده اند.جبرئیل با پیامبر زمزمه می کند.همه ساکت شدند و چشم به لب های رسول خدا دوختند.اما چرا پیغمبر خدا اشک می ریزد...... به ناگاه با صدای دلنشین نبی شوری به پا شد.حسین....... حسین...... این نام برای همه ی انبیاء و ملائکه آشنا است. حسین یعنی واسطه احسان قدیم ، حسین یعنی خون خدای کریم و حسین یعنی ذبح عظیم فطرس از همه مشتاق تر خود را به گاهواره ی حسین نزدیک کرد.بالهای شکسته خود را به گهواره ی او زد و غرق راز شد.نه ! غرق در نیاز شد....... دیگر تنها نخواهم ماند. دیگر خسته نخواهم شد.بعد از این نام تو مونس من است. ذکر من این خواهد بود: سبحانک یا رب الحسین شاید فطرس نفهمید.اما ملائکه دیدند که به یکبار بالهای شکسته و سوخته فطرس ترمیم شد و بال های نو بدست آورد.اما فطرس عجیب زمین گیر شده و اگر خواست خدا نبود ، او از کنار گهواره ی حسین تکان نمی خورد. گویا ندایی از غیب می گفت: با عشق شرح راز کن ، بر جمله عالم ناز کن پرهای خود را باز کن ، پرواز کن.................. پرواز پی نوشت 1 – اشعار استاد شهریار
خدایا کمکم کن تا از آن چه پیش می آید و پیش آمده چیزی بیاموزم و درس نا گرفته و نا آموخته نگذارم و نگذرم تا دوباره همان که پیش می آید و آمده پیش رویم نیاید و ره به جایی نبرده بر جای باقی نمانم. 1 ای خدا بمن آن مقام ترس و خشیت از جلال و عظمتت را عطا کن که گویا ترا می بینم و مرا به تقوی و طاعتت سعادت بخش و به عصیانت شقاوتمند مگردان قضا و قدرت را بر من خیر و مبارک ساز تا در خوش و ناخوش مقدراتت آنچه دیر می خواهی بر من ، زودتر نخواهم و آنچه زودتر می خواهی ، دیرتر مایل نباشم خدایا مرا "بی نیازی در نفس" و "یقین در قلب" "اخلاص در عمل" و " نور در چشم" و "بصیرت در دین" عطا بفرما (2) دو نگاه زینب در حالی که سبدی چوبی در دست داشت، پیش برادرش حسین آمد. ظرف را مقابل برادرش گذاشت و خودش رو به روی برادر نشست. حسین سربلند کرد و نگاهی به زینب انداخت. نگاهش پر از تشکر و مهربانی بود. زینب به چشمان حسین چشم دوخت. چشمان حسین او را یاد حسن میانداخت. دلش تنگ شد. به یاد حسن افتاد. نفس بلندی کشید. بعد از شهادت حسن، انگار حسین از همیشه تنهاتر بود. این روزها خیلی در فکر بود. زینب دوست داشت به حسین بگوید: «حسین جان، دلم را آتش نزن. کمی هم بخند. بخند تا به یاد همه روزهای خوب بیفتم؛» اما نگفت. لبخندی زد. خواست از غصههای حسین بکاهد، گفت: حسین جان، سختیهای تو بیشتر است یا سختیهای حضرت آدم(ع)؟ ادامه دارد پی نوشت 1- فصلنامه علم موفقیت 2- دعای عرفه به نام الله خدایا کمکم کن تا رد نور تو را در پیشامدها و راه ها در همه مسیرها ، در روزها و شب ها و در هر آنچه برایم رقم زده ای باز شناسم و پی گیرم و از آن ، منحرف نشوم و ظلمت را هرگز ، به جای نور نگیرم ای خدا آیا باور کنم که بعد از ایمان به تو باز مرا عذاب کنی ؟ یا بعد از دوستی با تو ، باز مرا از خود دور گردانی؟ یا آنکه به لطف و رحمت نا منتهایت چشم امید دارم باز محرومم سازی؟ یا با آنکه به عفوت پناه آوردم باز مرا تسلیم عقاب خواهی کرد؟ حاشا از ذات بزرگوار کریمت که ناامیدم گردانی مناجات امام سجاد علیه السلام زمستان گذشته است....../ گل ها شکفته اند باز زمان نغمه سرایی فرا رسیده است......... و تو ای کبوتر من که در شکاف صخره ها...... و پشت سنگ ها پنهان هستی........... بیرون بیا و بگذار صدای شیرین تو را بشنوم...... و صورت زیبایت را ببینم...... زیرا اکنون دیگر زمستان به پایان رسیده است...... تو را به جای تمام کسانی که نشناخته ام ..... دوست می دارم. تو را به جای تمام روزگارانی که نمی زیسته ام.... دوست می دارم. برای خاطر عطر نان گرم........ و برای خاطر نخستین گلها و برفی که آب میشود. تو را بخاطر دوست داشتن دوست می دارم....... تو را به جای همه کسانی که دوست نمی دارم.... دوست می دارم. سپیده که سر بزند در این بیشه زار خزان زده........ شاید دوباره گلی بروید،شبیه آنچه در بهار بوییدیم.. پس به نام زندگی هرگز مگو هرگز......... شاعر : پل الوار پی نوشت زمان طولانی بود که مایل بودم این شعر زیبا را در یکی از پست هایم بنویسم،و اکنون این زمان فرا رسید و بخاطر آن از دوست عزیزم یلدا که در اولین نظرش و در اولین پستم، این شعر را برایم فرستاد یا فتاح دور گردون گر دو روزی بر مراد ما نرفت دائمآ یکسان نباشد حال دوران غم مخور سلام دوستان و همرهان عزیز این پست من کمی متفاوت با مطالب قبلی می باشد. دلیل آن هم همراهی همسرم برای انتخاب موضوع می باشد.
اینچنین یوسف را در آن سرزمین مکانت دادیم.هر جا که می خواست جای میگرفت.رحمت خود را به هر کس که بخواهیم ارزانی می داریم و پاداش نیکوکاران را ضایع نمی کنیم. آیه 56 سوره یوسف در داستان هایشان خردمندان را عبرتی است.این داستانی بر ساخته نیست ،بلکه تصدیق سخن پیشینیان و تفصیل هر چیزی است و برای آنها که ایمان آورده اند،هدایت و رحمت است.آیه 111سوره یوسف خداوندا!! زلیخا نیستم. که حرمت نداشته باشم. که پرده عصمت را بدرم و یوسفی را که دوست دارم به درد زندان بیازمایم.! خداوندا!! یوسف شریف خیالم را از تو می خواهم و عشقم و نیازم را و دل نوشته هایم را به تو می سپارم. می دانم که می بینی مرا می شنوی صدای ناله هایم را سحر گاه که از ته دل می خوانم تو را و می دانم آن گونه که پیراهن یوسف دیده ی نا بینای پدر را بینا کرد. می دانم پیراهن یوسف من نیز به فرمان تو با بشارت بشیر دیده انتظارم را به وصل روشن می کند. و می توانم به کسانی که شنیدن بوی یوسف را به سخره گرفتند. به آنها که به وصالمان ایمان ندارند. بگویم مگر نگفتم از فضل و رحمت پروردگار چیزی می دانم که شما نمی دانید. گفت: جز این نیست که شرح اندوه خویش تنها با خدا می گویم. زیرا آنچه من از خدا می دانم ، شما نمی دانید. آیه 86 سوره یوسف هان مشو نومید چون واقف نه ای از سر غیب باشد اندر پرده بازی های پنهان غم مــخـــور حـال مـا در فـرقت جـانـان و ابـرام رقـــیــــب جمله می دانــد خدای حا ل گردان غم مخــور
یا حی و یا قیوم به نام خالق عشق همچنان که پیامبری از خود شما را بر شما فرستادیم تا آیات ما را برایتان بخواند و شما را پاکیزه گرداند و کتاب و حکمت آموزد و آنچه را که نمی دانستید ،به شما یاد دهد.(1) الف .لام.میم.الله است که هیچ خدایی جز او نیست ،زنده و پاینده است.(2) این کتاب را که تصدیق کننده ی کتابهای پیش از آن است به حق بر تو نازل کرد و قبل از آن تورات و انجیل را (3) و نفرستادیم ترا ،جز آنکه میخواستیم به مردم جهان رحمتی ارزانی داریم.(4) خداوند بنده ی خود حضرت محمد مصطفی (ص) را برگزید و این انتخاب در غار حراء توسط فرشته ای بزگوار به ایشان وحی شد و کتاب آسمانی بر قلب پیامبرش نازل گردید. حضرت محمد(ص) آخرین رسول خداوند و خاتم الانبیاء در جهان است و پیامبر عشق و رحمت نامیده شدند. حبیب خدا ،شافع روز جزا و رحمة للعالمین ،نامهایی هستند که در حرم مبارکشان بر زبان ها جاری است. آن گنبد خضری نمادی از محبت و مهر در دنیاست و زائران حرمش در مدینه ی منوره عطر بهشت را استشمام می کنند. این عید سعید بر تمامی جهانیان مبارک باد. رسولا ،عاشقا ،جـانـا ،عـزیـزا حقیرم ،کوچکم ،عبدم ،عبیدم تویی مولا ،تویی رحمت ز الله تویی بارانی از عشق بـه الله مـنـم................ رهـیـن منـت تـو تویی والاتر از هر چه به دنیاست 1- آیه 151 از سوره بقره 2- آیه 2 و1 از سوره آل عمران 3- آیه 3 از سوره آل عمران 4- آیه 107 از سوره الانبیاء 5- باز هم میگویم که شاعر نیستم و فقط نوایی بر آمده از دل است.
حسین آهی کشید، به تیرک چوبی تکیه داد و گفت: خواهر، حضرت آدم بعد از جدایی از حوّا تازه به وصال رسید؛ اما من به شهادت میرسم.
دل زینب شکست. نفسش به سختی بالا آمد. ظرف خرما را کمی جلو راند و گفت: حسین جان، سختیهای تو بیشتر است یا سختیهای ابراهیم خلیل؟
حسین به چشمان خواهرش نگاه کرد. باز هم با دیدن چشمان سیاه او به یاد مادرش فاطمه افتاد. گفت: خواهر، آتش برای ابراهیم گلستان شد؛ اما آتش جنگ برای من سوزان میشود.
زینب دلش شکست و چین دیگری به چینهای پیشانیاش اضافه شد. گفت: برادر گُلم، مصیبت تو بزرگتر است یا مصیبت حضرت زکریا؟حسین نگاهی به آسمان انداخت. آسمان وسیع و آبی بود. دلش باز شد. به زکریا فکر کرد که بدنش را با ارّه دو نیم کردند. گفت: خواهر جان، بدن زکریا را دفن کردند؛ اما بدان مرا زیر سُم اسبان میاندازند.
چشمان زینب سیاهی رفت. فکر کرد هوا سنگین شده و نفس کشیدن برایش مشکل است. دیگر طاقت نداشت بشنود؛ اما دوست داشت برادرش را آرام کند و دلداری دهد. گفت: حضرت یحیی چه؟ مصیبتهای او بیشتر و بزرگتر بود یا مصیبتهای شما؟
حسین سرش را زیر انداخت. گفت: به یحیی ظلم کردند و سرش را مظلومانه بریدند؛ اما خانوادهاش را اسیر نکردند؛ ولی وقتی من شهید شوم، خانوادهام را به اسیری میبرند.
بغض در گلوی زینب شکست؛ اما دوست نداشت جلوی برادرش اشک بریزد. غصههای برادرش به اندازه کافی زیاد بود. پرسید: مصیبت ایوب چه؟
حسین آه بلندی کشید. به یاد زخمهای ایوب افتاد. زخمهایی که در مدتی کوتاه خوب شدند. گفت: خواهر جان، زخمهای ایوب خوب شدند؛ اما زخمهای من تمام شدنی نیستند.
زینب هر کار کرد نتوانست جلوی خودش را بگیرد. قطرهای اشک از گوشه چشمش جوشید و برزمین افتاد. حسین قطره اشک را دید. چقدر این اشکها بوی غصههای مادرش فاطمه را میدادند.
:قالبساز: :بهاربیست: |