سفارش تبلیغ
صبا ویژن


دلمشغولی های من






سلام

اااا چرا این ریختی هستید پس؟!؟!
نبینم با این قیافه 3 در 4 بیای مهمونی خونه من هااااااا !!!!
بابا چرا خورشید نگاهت انقدر دیر می تابه؟
چرا آسمون دلت انقدر ابریه ؟
چی شده ، چرا رنگ چشمهان سیاهه؟
چرا همه چیز رو سیاه می بینی؟
چرا دیگه هر چی ستاره های کوچولو و مهربون بهت چشمک میزنن، نمی بینیشون و بی تفاوت رد می شی؟
چرا با همه قهری؟ چقدر اخمالو و کم حوصله شدی؟
ای بابا چرا تو این دوره زمونه عشق و محبت رنگش رو از دست داده؟
چرا همه فکر می کنن که به آخر خط رسیدن؟
ببیناااااا
فقط 5 روز نبودم!!! همه رفتن تو فاز خودشون !
بچه جون پاشو... پا شو ببینم.. این چه قیافه ایه به خودت گرفتی؟!؟!
بابا به خدا همه غم دارن حتی من ، حتی اون دوستت که همیشه فکر میکنی که خیلی خوشبخته، حتی اون همکارت که رفته یه پیراهن مارک داره گرون خریده، حتی دختر همسایتون که صندلش رو از یه مزون معتبر خریده...
باور کن همه یه جورایی دارن با غم هاشون دست و پنجه نرم می کنن
پس تو چرا زانوهات رو بغل کردی و ساکتی؟!؟!
ببین دوست عزیزم یه کلمه می گم و تموم :
تو این دوره زمونه دیگه هیچ علی بی غمی پیدا نمیشه که نمیشه که نمیشه
باشه؟ افتاد؟
خدا رو شکر...
حالا پاشو از پشت سیستم ... میگم پاشو بهونه نیار بچه جون... ماشااله 2 متر قد داره ناز هم میکنه...
بدو برو جلوی آینه ... به به به چه شخصیت متشخصی رو تو آینه میبینیم... حالا یه لبخند ناز و قشنگ از ته دلت بزن و بلند بگو
" به کوری چشم دنیا - حالا چه این دنیا که منم چه اون یکی دنیا - من یکی از خوش بخت ترین آدمها هستم ، چون چیزهایی دارم که حتما برای من خیلی مفید هستن و این منم که باید از اونها درست و بهینه استفاده کنم تا بتونم زندگیم رو قشنگ تر کنم. این دستها ، دست های قدرتمند منه که می تونه خیلی مفید و با ارزش باشه و این لبخند زیبا روی لب من می تونه به خیلی از آدمهای دیگه امید رو هدیه بده... "



نوشته شده در پنج شنبه 87/7/25ساعت 10:47 عصر توسط ققنوس نظرات ( ) | |


:قالبساز: :بهاربیست:

کدهای جاوا وبلاگ

قالب وبلاگ