دلمشغولی های من
یاد خدا آرامبخش قلبهاست افوض امری الی الله ان الله بصیر العباد جهت استفاده از کلیه مطالب موجود در وبلاک ، وارد قسمت آرشیو یادداشت ها شوید ... ( سمت چپ پایین صفحه ) خفه شو آزادی ... !!! پس از مرگم نمی دانم چه خواهد شد ! نمی خواهم بدانم کوزه گر از خاک اندامم چه خواهد ساخت ! ولی بسیار مشتاقم که از خاک گلویم سوتکی سازد ! گلویم سوتکی باشد به دست کودکی گستاخ و بازیگوش و او یک ریز و پی در پی دم گرم خودش را در گلویم سخت بفشارد و خواب خفتگان را آشفته تر سازد ! تا بدین سان بشکند در من سکوت مرگوارم را (دکتر علی شریعتی) حضرت علی(ع) خطاب به انسان میفرماید: لا تکن عبد غیرک فقد جعلک اللّه حرّاً؛ ای انسان ! بنده? غیر نباش، زیرا خداوند تو را آزاد آفریده است. علی (ع) می فرماید: «هیچ پدیده ای را ندیدم مگر آنکه خدا را قبل از آن با آن و بعد از آن دیدم» اگر با این دید یعنی دیدة خدا بین به جهان بنگرید و وحدت را لمس و احساس کنید به همة انسانها عشق می ورزید ، دیگر زشت و زیبا، سیاه و سفید، کافر و مسلمان، ایرانی و فرنگی برای شما فرقی ندارد برای آزادی تعاریف زیادی ذکر شده است: از واژهء «حرّیت»-که به معنای آزادی از بردگی بوده و در نتیجه یک مفهوم حقوقی است- گرفته تا واژگان « نجات» و «رستگاری» که مفاهیم اخلاقی و عرفانی هستند. ولی در اصطلاح جدید، آزادی یعنی رهایی از قید و بند های بیرونی و نجات از دام استعمار خارجی و استبداد داخلی که بیشتر مفهوم سیاسی واجتماعی دارد تا اخلاقی. آزادی در ادبیات امروز یعنی برخورداری انسان از حقوق طبیعی و فطری خود، بدون مداخلهء دیگران(آزادی اجتماعی)؛ و حق مشارکت در امور اجتماعی و سیاسی و تشکیل احزاب و اجتماعات(آزادی سیاسی)؛ و حق انتخاب شغل؛ حق مالکیت شخصی، آزادی کسب و کار(آزادی اقتصادی)؛ و آزادی در پذیرش عقیده، آزادی قلم و مطبوعات (آزادیهای فکری). مقدمهء اعلامیهء جهانی حقوق بشر، علت اصلی تمام جنگها،خونریزی ها و تیره بختی هایی را که در دنیا وجود دارد عدم احترام افراد بشر به آزادی یکدیگر اعلام می نماید اسلام راه اندیشه را باز گذاشته است اما این امر اختیاری به دوگونه تحقق می پذیرد: یکی تفکر صحیح و شایسته که باعث ترقی و تکامل انسان می شود ، دیگری تفکر باطل که باعث تنزل و سقوط انسان می شود لذا اسلام اندیشه صحیح و مفید را تعریف و تمجید و تفکر باطل و بیهوده را مذموم و مردود می شمارد البته انسان را آزاد و مخیر دانسته که با عقل و درایت خود هر کدام را می خواهد برگزیند. آزادی یک مسئله ای نیست که تعریف داشته باشد. مردم عقیده شان آزاد است, کسی الزامشان نمی کند که شما باید حتماً این عقیده را داشته باشید, کسی الزام به شما نمی کند که حتماً باید این راه را بروید کسی الزام به شما نمی کند که باید این را انتخاب کنی, کسی الزامتان نمی کند که در کجا مسکن داشته باشی یا در آن جا چه شغلی را انتخاب کنی. آزادی یک چیز واضحی است« امام خمینی» مگر آدمی نبودی که اسیر دیو ماندی که فرشته ره ندارد به مکان آدمیت آدمی آزاد است که بدی و زشتی را بر گزیند یا نیکی و خوبی «زر تشت» انسان از مادر آزاد آفریده شده « ژان راستان» فریاد آزادی فریادتمدن است «ویکتور هوگو» به من یا آزادی بدهید یا مرگ «پل هنری» آزادی اصول نیست ،آزادی غریزه است «مارکی دو ساد» اگر مایلیم روح دمکراسی را برقرار کنیم نباید ناشکیبا باشیم ،ناشکیبائی فاش کننده بی ایمانی به هدف است «گاندی» بهایی که باید در ازای آزادی پرداخت،نگهبانی و بیداری همیشگی است «ماکیاولی» تنها کسی شایستگی زیستن و آزادی را دارد که هر روز نبرد را جهت دستیابی به آن از سر می گیرد «گوته» آزادی را نباید از دیگران کدائی کرد بلکه باید آنرا به دست آورد « سیلونه» مردی که به مغز خودش فکر می کند آزاد است «سیلونه» اگر من در بهشت باشم ولی به من بگویند تو حق نداری جهنم را به این بهشت ترجیح بدهی از آن بهشت خارج میشوم «ژان راستان» خدا آزادی را به کسانی می دهد که در جستجوی آن است «ولتر» مردم در گیتی آزاد هستند «زرتشت» ای آزادی،چه جنایتها که به نام تو نمی کنند «مادام رولان» هر جه آزادی خود را بیشتر حس می کنیم ،آزادی دیگران را بیشتر به رسمیت می شناسیم «سارتر» زمانی که یک انسان از تمام مقامهای ساختگی یک جامعه محروم می شود تازه احساس آزادی و رهائی می کند «ویکتور هگو» آنگاه آزاد هستیم که از آنچه می اندیشیم آگاه باشیم «هگل» خدا نمی خواهد آزادی که فعل جمله آفرینش است وجود نداشته باشد «ویکتور هگو» آنها به من می گویند:اگر برده خفته ای را دیدی بیدارش نکن شاید در خواب آزادی میبیند و من در پاسخ آنها می گویم:اگر برده خفته ای را دیدی بیدارش کن و از آزادی با او سخن بگوی «جبران خلیل» آنچه مایه امتیاز آدمی بر سایر آفریدکان است نه قدرت تعقل و نه چیرگی بر طبیعت است بلکه در آزادی است «استورت میل» آزادی عبارت است از تکلیف خویش را انجام دادن «هگل» انسان برای آزادی به راستی انسان شود ،می بایست آزاد باشد «یاسپرس» دکتر علی شریعتی در عجبم از مردمی که خود زیر شلاق ظلم و ستم زندگی می کنند ، اما بر حسینی می گریند که آزاد زیست . ای آزادی تنها به تو می اندیشم ای خداوند! هر کدوم از ما شاید مثل اون آدمی رو داریم که توی یه اتاق نشسته. این اتاق 2 پنجره ی هم شکلِ همرنگِ هم اندازه منتها دقیقا روبروی همدیگه داره. واز هردوی اونها نوری وارد اتاق میشه.دقیقا مثل هم .وانگار ما فقط میتونیم یکی از اونها رو باور کنیم. انگار تمام عمر مشغول این هستیم که کدوم رو باور میکنیم واینم بگم که انگار حق نداریم از جامون بلند شیم وکنار پنجره بریم تا هویت نور رو بشناسیم.اینکه از کجا میاد,چقدر واقعیه,چقدر قابل اتکاست وتا کی میشه روی درخشیدنش حساب کرد. ویه روز که درمورد همه ی ما مشترکه این اتاق رو ترک می کنیم ومی بینیم: یکی از اون دوتا پنجره رو به خورشید بود وتمام مدت این تلالوء اون بود که می دیدیم ونور اون بود که توی اتاق میریخت. واون یکی: یه پروژکتور بزرگ وقوی که از لب پنجره همسایه ی ما بود . از کجا میشد فهمید که کدومش نور حقیقی وکدوم دروغیه؟ وقتی گاهی اون پروژکتور جوری تنظیم میشه که ما آدمهای بیخبر از همه جا جلبش میشیم وخورشید رو فراموش میکنیم. نه به خاطر اینکه نور خورشید قوی نیست شاید به خاطر اینکه هیچوقت اونقدر صادق وصاف نبودیم که به طرف درستی جلب بشیم.خیلی ها هستن که وقتی از اتاق خارج می شن می فهمن که چه اشتباهی کردن ویک عمر دلخوش نور نورافکنی بودن که بالاخره یه روز میسوزه. میشکنه واز همه بدتر اینکه دروغه. نمیشه بهش اعتماد کرد واین یعنی باختن. ما هنوز توی این اتاقیم. راستش نه اونقدر باهوشم که بفهمم نه اونقدر صادق که درک کنم.پس چیکار میشه کرد؟ فقط یه امید دارم .اینکه اونی که خورشید و نورافکن رو پشت پنجره ها گذاشته هر جور که میدونه نذاره درگیر باور دروغی بشم که گاهی اونقدر در وجود آدم ریشه میدوونه که حتی با دیدن خورشید هم نفیش نمیکنیم. اِهدِنا الصراط المستقیم. التماس دعا. یا حق. مرا کم دوست داشته باش اما همیشه دوست داشته باش
مرا کم اما همیشه دوست بدار
این وزن آواز من است
عقربه های ساعت رو به مشرق یخ بسته اند
چشمانم سکوت کرده اند
فقط نیمی از بلور مهتاب در آسمان پیداست و نیم دیگرش را ابرها به اسارت برده اند
دلم هوای تپیدن با ستارگان و چشمانم هوای باریدن با ابرها را دارد
در چشمانت خیره می شوم و مرغان بازیگوش نگاهت را به لبخندی شادمانه پرواز می دهم
و خود عاشقانه بر ساحل چشمانت می نشینم
تو پلک بر هم میزنی و هر بار فصلی از خاطره های سبزم مرور می شود
زمان می وزد و در مسیر ثانیه ها خاطراتم تبخیر می شوند
مرا کم دوست داشته باش اما همیشه دوست داشته باش
مرا کم اما همیشه دوست بدار
این وزن آواز من است
عزیزترینم کاش می توانستم مثل تو بی نهایت باشم
تو که بی هیچ چشم داشتی فقط نثار می کنی
و من که خودخواه خود خواهم
کاش لحظه ای محبتت را دریغ می کردی تا شاید بیشتر قدر خوبی هایت را می دانستم
کاش حداقل یک بار می گذاشتی پایت را بوسه زنم گر چه جبران هیچ یک از خوبی های تو نیست
این فکر که نکند به دلخواه تو نبوده و نیستم لحظه ای آرامم نمی گذارد
چرا که می دانم آنچه در خور زحمات توست نیستم
صحبت از خوبی ها و لطف های بی کرانت و بدی ها و قدر نشناسی های من پایان ندارد
امیدوارم روزی تمام ناسپاسی های من را ببخشی
مرا کم دوست داشته باش اما همیشه دوست داشته باش
مرا کم اما همیشه دوست بدار
این وزن آواز من است
عشقی که گرم و شدید است زود می سوزد و خاموش می شود
عشق پایدار ، ثابت و همیشگی ست
من سرمای تو را نمی خواهم و نه ضعف و گستاخی ات را
این را هم می دانم عشقی که دیر بپاید شتابی ندارد
گویی که برای همه ی عمر زمان ، زمان بی حالی ست
مرا کم دوست داشته باش اما همیشه دوست داشته باش
مرا کم اما همیشه دوست بدار
این وزن آواز من است
پس کمتر دوست بدار تا عشقت ناگهان به پایان نرسد
من به کم هم قانعم
اگر عشق تو اندک اما صادقانه باشد مرا از سر زیادست
دوستی پایدار از هر چیزی بالاترست
مرا کم دوست داشته باش اما همیشه دوست داشته باش
مرا کم اما همیشه دوست بدار
این وزن آواز من است
بگو تا زمانی که زنده ای دوستم داری
تا آروم نجوا کنم تا مجال زندگیم بود این عشق فقط و فقط پیشکش توست
تا نجوایی دوباره کنم که هرگز و هرگز تو را فریب نخواهم داد
و ... و همیشه مثل قدیم سرلوحه ی رفتار و گفتارم صداقت خواهد بود
امروز در بهار جوانی ام این اطمینان را به تو می دهم که تا خزان عمرم با توام
مرا کم دوست داشته باش اما همیشه دوست داشته باش
مرا کم اما همیشه دوست بدار
این وزن آواز من است
عشق پایدار ، لطیف و ملایم و ماندگار است
و در نتیجه در طول عمر ، ثابت قدم
با تلاشی از روی ایمان خودم را ساخته ام
تا با امیدی عاشقانه دلخواه تو باشم
دلخواه تویی که دلخواه خدای خودتی
خداوندا امیدمان را نا امید نگردان
مرا کم دوست داشته باش اما همیشه دوست داشته باش
مرا کم اما همیشه دوست بدار
این وزن آواز من است
بدان معنا که اگر از منیت گذشتیم مایی مستحکم و از روی ایمان شکل خواهد گرفت
مایی که به وضوح شاهد تداومش خواهیم نشست
مایی که بسیار بسیار زیاد باعث تعجب حتی خودمان خواهد شد
مایی که آواز زندگی مان را از صفر تا بی نهایت با حنجره ی خودمان خواهد ساخت
حنجره ای که با جوشش اکسیر عشق هر بار تازه تر آوازی از خود سر خواهد داد و ... آوازی که بارها و بارها به تکرار عاشقانه خواهد ماند
مرا کم دوست داشته باش اما همیشه دوست داشته باش
مرا کم اما همیشه دوست بدار این وزن آواز من است
همانگونه که وزن زندگی ست ... عکس هایی از سفر حج و عتبات گنبد خضراء روضه
یاعلی . التماس دعا
بشارت ظهور نزدیک امام زمان ( عج ) در نقل قولی از طرف آیت الله ناصری از آیت الله بهجت : ( اینجا بشنوید ) انفجار اطلاعات (سیدمرتضی آوینی) انفجار اطلاعات! نمیدانم چرا من از این تعبیر آنچنان که باید نمیترسم و حتی چه بسا مثل کسی که دیگر صبرش تمام شده است از فکر اینکه جهان به سرنوشت محتوم این عصر نزدیکتر میشود خوشحال میشوم. نیچه خطاب به فیلسوفان میگوید: «خانههایتان را در دامنههای کوه آتشفشان بنا کنید» و من همهی کسانی را که در جستوجوی حقیقتند مخاطب این سخن مییابم. «گریختن» مطلوب طبع کسانی است که فقط به عافیت میاندیشند و اگرنه، مرگ یک بار، زاری هم یک بار. در طیّ عصر جدید، عقل دکارتی همهی ارزشهای به ارث رسیده از قرون وسطی را، یکی پس از دیگری تحلیل میبرد. اما، در زمان پیروزی تام و تمام عقل، این عنصر غیر عقلی محض ( قدرتی صرفاً در پی خواست خویشتن) است که بر صحنهی جهان تسلط خواهد یافت، زیرا دیگر هیچ نظامی از ارزشهای مقبول همگان وجود ندارد که بتواند مانع پیشروی آن شود. چاگر واقعگرا باشیم جنگ جهانی دوم را یکی از ترمینالهایی خواهیم یافت که ذات پارادوکسیکال غرب در آن ظهور یافته است. نمیدانم شما جنگ کویت را چگونه تفسیر میکنید، اما من در آن یک تناقض مییابم؛ تناقضی که شاخکهای حسّ ششم بسیاری از متفکران غربی - و از جمله نوآم چامسکی - آن را دریافت. غرب پیروزی خود را در جنگ کویت در میان یک حسّ اضطراب همگانی جشن گرفت و این اضطراب، از جمله در لوسآنجلس، نشتری شد که دُمل چرکین یک اعتراض واقعی را ترکاند.
به علمای ما مسئولیت
و به عوام ما علم
و به مومنان ما روشنایی
و به روشنفکران ما ایمان
و به متعصبین ما فهم
و به فهمیدگان ما تعصب
و به زنان ما شعور
و به مردان ما شرف
و به پیران ما آگاهی
و به جوانان ما اصالت
و به اساتید ما عقیده
و به دانشجویان ما نیز عقیده
و به خفتگان ما بیداری
و به دینداران ما دین
و به نویسندگان ما تعهد
و به هنرمندان ما درد
و به شاعران ما شعور
و به محققان ما هدف
و به نومیدان ما امید
و به ضعیفان ما نیرو
و به محافظه کاران ما گشتاخی
و به نشستگان ما قیام
و به راکدان ما تکان
و به مردگان ما حیات
و به کوران ما نگاه
و به خاموشان ما فریاد
و به مسلمانان ما قرآن
و به شیعیان ما علی(ع)
و به فرقه های ما وحدت
و به حسودان ما شفا
و به خودبینان ما انصاف
و به فحاشان ما ادب
و به مجاهدان ما صبر
و به مردم ما خودآگاهی
و به همه ملت ما همت، تصمیم و استعداد فداکاری
و شایستگی نجات و عزت
ببخش
دهکدهی جهانی واقعیت پیدا خواهد کرد، چه بخواهیم و چه نخواهیم. این حقیقت تنها ما را که شهروندان مطیعی برای این دهکدهی بزرگ نیستیم مضطرب نمیدارد و بلکه غرب را هم چه بسا بیشتر از ما به اضطراب میاندازد. ما شهروندان مطیعی برای دهکدهی جهانی نیستیم؛ این سخن نیاز به کمی توضیح دارد.
شهروندِ مطیع کسی است که وجود فردیاش مستحیل در جامعهای است که پیرامون او وجود دارد. اعتراضی ندارد. استدلالهای رسمی را میپذیرد و در صدق گفتار سیاستمداران تردید روا نمیدارد. تا آنجا تسلیم قوانین محلی است که عدالت را نه قبلهی قانون، که تابع آن میبیند. به آنچه فرا میخوانندش روی میآورد و از آنچه باز میدارندش پرهیز میکند. دروازههای گوش و چشم و عقلش برای پیامهای پروپاگاندا باز است و مثلاً در ایران خودمان وقتی میشنود که «بانک فلان، بانک شماست»، باور میکند و پولش را در بانکی انبار میکند که جایزهی بیشتری میدهد... و از این قبیل. و خوب! دهکدهی جهانی هم برای آنکه سر پا بماند به شهروندان مطیعی نیاز دارد که سرشان در آخور خودشان باشد.
در آغاز دههی هشتاد میلادی واقعهی بسیار شگفتآوری در کرهی زمین روی داد که غرب را از خواب غفلتی که به آن گرفتار آمده بود خارج کرد. در نقطهای از کرهی زمین که یکی از غلامان خانهزاد کاخ سفید حکومت میکرد، ناگهان میلیونها نفر از مردم از خانهها بیرون ریختند و فارغ از ملاحظات و معادلات غریزیِ مربوط به حفظ حیات، سینه در برابر گلولهها سپر کردند و ارتشی هم که دهها میلیارد دلار خرج آن شده بود به انفعالی گرفتار آمد که چاقو در برابر دستهی خویش دارد: چاقو دستهاش را نمیبُرد. مردم چه میخواستند؟ عجیب اینجاست. مردم چیزی میخواستند که هرگز با عقل حاکم بر دنیای جدید جور در نمیآمد: حکومت اسلامی. نمونهای هم که برای این حکومت سراغ داشتند به سیزده قرن پیش باز میگشت. مردم ایران این « پیام» را از کدام رادیو و تلویزیون، فیلم و یا تئاتری گرفته بودند؟ این پرسشی بود که غرب نمیتوانست به آن جواب گوید. مهم نیست که غرب این نوع حرکتهای اجتماعی را چه مینامد: بنیادگرایی، ارتجاع و یا هر چیز دیگر... مهم این است که این واقعه نشان داد «حصارهای اطلاعاتی قابل اعتماد نیستند.»
ببینید! واقعهی شگفتآوری که رخ داده بود این بود که غرب ناگهان خود را نه با کشور جشن هنر شیراز و آربی آوانسیان و «اسرار گنج درهی جنی» و « دایی جانْ ناپلئون» و جشنهای دو هزار و پانصد ساله و فریدون فرخزاد... که با کشور سیدمجتبی نواب صفوی و حاجمهدی عراقی روبهرو یافت. و انقلاب اسلامی در داخل مرزهای «سپهر اطلاعاتی» غرب روی داد، در یک جزیرهی ثبات. و پیروز هم شد.
مهم اینجاست که واقعهای نظیر این باز هم در هر نقطهی دیگری از جهان میتواند روی دهد. من شهر «دوشنبه» را پیش از آنکه به تسخیر رحمان نبیاُف و ارتش سرخ درآید دیده بودم. در آنجا با روشنفکرانی آشنا شدم که تو گویی از زمان سامانیان آمده بودند و در نماز جمعه در صف نمازگزارانی ایستادم که خارج از آتمسفر رسانههای گروهی و در عصر ابوحنیفه میزیستند. و هم اکنون مگر در شرق اروپا و در میان مسلمانان حوزهی بالکان چه میگذرد؟ تصویری که ما در مجلهی «سوره» چاپ کردیم بسیار گویاست: جوانی با گیسوان بلند و عینک رمبویی پیشانیبندی بسته است که روی آن نوشته: «الله اکبر، جهاد». و این واقعه در میان مرزهای کنترلشدهی سپهر اطلاعاتی غرب روی داده است؛ و مگر جایی در کرهی زمین هست که بیرون از این مرزها باشد؟
دهکدهی جهانی واقعیت پیدا کرده است، چه بخواهیم و چه نخواهیم، و ماهوارهها مرزهای جغرافیایی را انکار کردهاند. این همان دهکدهای است که گرگوار سامسا در آن چشم باز کرده است. این همان دهکدهای است که مردمانش صورت مسخشدهی «کرگدن»های اوژن یونسکو را پذیرفتهاند. همان دهکدهای که مردمانش «در انتظار گودو» هستند. این همان دهکدهای است که در آن مردمان را به یک صورتِ واحد قالب میزنند و هیچکس نمیتواند از قبول مقتضیات تمدن تکنولوژیک سر باز زند. این همان دهکدهای است که بر سر ساکنانش آنتنهایی روییده است که یکصد و پنجاه کانال ماهوارهها را مستقیماً دریافت میکنند. این همان دهکدهای است که در آن روبوتها عاشق یکدیگر میشوند. این همان دهکدهای است که در آن «ترمیناتور دو» به سی سال قبل باز میگردد و خودش را از بین میبرد. این همان دهکدهای است که در آن «بَتمن» و «ژوکر» با هم مبارزه میکنند. این همان دهکدهای است که در تلویزیونهایش دختران شش ساله را آموزش جنسی میدهند، همان دهکدهای که در آن گوسفندهایی با سر انسان و انسانهایی با سر خوک به دنیا میآیند. این همان دهکدهای است که در آن تابلوی «مسیح از ورای ادرار» ماهها توجهات همهی رسانههای گروهی را به خود جلب میکند. این همان دهکدهای است که در آن دویست و چهل و شش نوع تجاوز جنسی رواج دارد... اما عجیب اینجاست که باز هم این همان دهکدهای است که در زیر آسمانش بسیجیان رَملهای فکه زیستهاند، همان دهکدهی جهانی که در نیمهشبهایش ماه، هم بر کازینوهای «لاس وِگاس» تابیده است و هم بر حسینیهی «دوکوهه» و گورهایی که در آن بسیجیان از خوف خدا و عشق به او میگریستهاند. دنیای عجیبی است، نه؟
بیش از یک قرن است که علیالظاهر هیچ تمدنی بجز تمدن غرب در سراسر سیارهی زمین وجود ندارد. همه جا در تسخیر این صورت از حیاتبشری است که تمدن غرب با خود به ارمغان آورده است. هیچیک از اُمم عالم نتوانستهاند نه در زبان، نه در فرهنگ، نه در معماری، نه در حیات اجتماعی و نه در زندگی فردی، خود را از تأثیرات تمدن غرب دور نگاه دارند. و اکنون که با وجود ماهوارهها، مرزهای جغرافیایی نیز انکار شده است و آینهی جادو در یکایک خانههای این دهکدهی بههمپیوستهی جهانی نفوذ کرده است، عقلِ سطحی چنین حکم میکند که دیگر هیچچیز نمیتواند حکومت جهانی مفیستوفلس را حتی به لرزه بیندازد، چه رسد به آنکه آن را به انقراض بکشاند. اما چنین نیست.
میلان کوندرا در کتاب «هنر رُمان» از تناقضهایی خاصّ این آخرین دوران تمدن غرب نام میبرد که آنها را «تناقضهای پایانهای» میخواند. مثالی که او میآورد میتواند پردهی ابهام از این تعبیر به یک سو زند:
غرب ذاتی پارادوکسیکال دارد و این پارادوکسهای پایانهای، سرنوشت محتومی هستند که تمدن امروز به سوی آن راه میسپرده است. انفجار اطلاعات از همین ترمینالهایی است که تناقض نهفته در باطن تمدن امروز را آشکار خواهد کرد. وقتی حصارهای اطلاعاتی فرو بریزد مردم جهان خواهند دید که این دژ ظاهراً مستحکم بنیانهایی بسیار پوسیده دارد که به تلنگری فرو خواهد ریخت. قدرت غرب، قدرتی بنیانگرفته بر جهل است و آگاهیهای جمعی که انقلابزا هستند بهیکباره روی میآورند؛ همچون انفجار نور. شوروی نیز تا آنگاه که فصل فروپاشیاش آغاز نشده بود خود را قدرتمند و یکپارچه نشان میداد و غرب نیز آن را همچون دشمنی بزرگ در برابر خویش میانگاشت. تنها بعد از فروپاشی بود که باطن پوسیده و از هم گسیختهی شوروی آشکار شد.
اکنون در غرب همه چیز با سالهای دههی 1930 تفاوت یافته است. مردم با اضطرابی که از یک عدم اطمینان همگانی برمیآید به فردا مینگرند. آنها هر لحظه انتظار میکشند تا آن دژ اطلاعاتی که موجودیت سیاسی غرب بر آن بنیان گرفته است با یک انفجار مهیب فرو بریزد و آن روی پنهانِ تمدن آشکار شود. برای آنکه ردیف منظم آجرهایی که متکی به یکدیگر هستند فرو ریزد، کافی است که همان آجر نخستین سرنگون شود. تمدنها هم پیر میشوند و میمیرند و از بطن ویرانههاشان تمدنی دیگر سر بر میآورد. در آغاز، تمدن با یک اعتماد مطلق به قدرت خویش پا میگیرد و هنگامی که این احساس جای خود را به عدم اعتماد بخشید، باید دانست که موعد سرنگونی فرا رسیده است.
و اما دربارهی خودمان. نباید بترسیم. حصارها تا هنگامی مفید فایدهای هستند که دزدانِ شبرو بر زمین میزیند، اما آنگاه که دزدان از آسمان فرود میآیند، چگونه میتوان به حصارها اطمینان کرد؟ پس باید از این اندیشه که حصارهایی بتوانند ما را از شرّ ماهوارهها محفوظ دارند، بیرون شد و «خانه را در دامنهی آتشفشان بنا کرد.» باید در روبهرو شدن با واقعیت، به اندازهی کافی جرأت و شجاعت داشت. غرب چنین است که در عین ضعف، بیشتر از همیشه رجز میخواند تا خود را در پناه وهم حفظ کند. جنگ کویت چنین بود و بنابراین، تنها اسیران حصارهای توهّم را به وحشت دچار کرد نه آنان که ضعف و پیری این قداره بند مفلوک را در پسِ اعمال و اقوالش میدیدند. میخواهم بگویم که خود ماهواره، در عالمِ واقع، آنهمه ترس ندارد که طنین این خبر در عالمِ وهم: «ماهواره دارد می آید.» طنین این خبر تا آنجا هراسناک است که بسیاری، از هماکنون فاتحهی همه چیز را خواندهاند: هویت ملی، اخلاق، زبان فارسی... چنان که پیش از آمدن تلویزیون نیز سخنانی چنین در افواه بود.
ماهواره مظهر آن پیوستگی جهانی است که تمدن جدید انتظار میبرده است. آمریکا نیز مظهر آن ارادهی جمعی است که همراه با بشر جدید پیدا شده و در جستوجوی قدرت و استیلا، توسعه و اطلاق یافته است. «استیلا» و «ولایت» همریشه هستند و اگر بعضی از محققانْ استیلای غرب را بر عالمْ «ولایت طاغوت» خواندهاند، تعبیری را میجستهاند که بتواند مفاهیم جدید را در حوزهی معرفت دینی معنا کند؛ و چه تعبیر درستی یافتهاند. غرب، از همان آغاز، غایتی مگر برپایی یک حکومت جهانی نداشته است و هماکنون نیز چه آنان که از حاکمیت ماهوارهها به وحشت افتادهاند و چه آنان که مشتاقانه چنین روزی را انتظار میبرند، هر دو، حاکمیت ماهوارهها را با حاکمیت جهانی غرب یکسان گرفتهاند؛ و هر دو اشتباه میکنند.
:قالبساز: :بهاربیست: |