دلمشغولی های من
بشارت ظهور نزدیک امام زمان ( عج ) در نقل قولی از طرف آیت الله ناصری از آیت الله بهجت : ( اینجا بشنوید ) انفجار اطلاعات (سیدمرتضی آوینی) انفجار اطلاعات! نمیدانم چرا من از این تعبیر آنچنان که باید نمیترسم و حتی چه بسا مثل کسی که دیگر صبرش تمام شده است از فکر اینکه جهان به سرنوشت محتوم این عصر نزدیکتر میشود خوشحال میشوم. نیچه خطاب به فیلسوفان میگوید: «خانههایتان را در دامنههای کوه آتشفشان بنا کنید» و من همهی کسانی را که در جستوجوی حقیقتند مخاطب این سخن مییابم. «گریختن» مطلوب طبع کسانی است که فقط به عافیت میاندیشند و اگرنه، مرگ یک بار، زاری هم یک بار. در طیّ عصر جدید، عقل دکارتی همهی ارزشهای به ارث رسیده از قرون وسطی را، یکی پس از دیگری تحلیل میبرد. اما، در زمان پیروزی تام و تمام عقل، این عنصر غیر عقلی محض ( قدرتی صرفاً در پی خواست خویشتن) است که بر صحنهی جهان تسلط خواهد یافت، زیرا دیگر هیچ نظامی از ارزشهای مقبول همگان وجود ندارد که بتواند مانع پیشروی آن شود. چاگر واقعگرا باشیم جنگ جهانی دوم را یکی از ترمینالهایی خواهیم یافت که ذات پارادوکسیکال غرب در آن ظهور یافته است. نمیدانم شما جنگ کویت را چگونه تفسیر میکنید، اما من در آن یک تناقض مییابم؛ تناقضی که شاخکهای حسّ ششم بسیاری از متفکران غربی - و از جمله نوآم چامسکی - آن را دریافت. غرب پیروزی خود را در جنگ کویت در میان یک حسّ اضطراب همگانی جشن گرفت و این اضطراب، از جمله در لوسآنجلس، نشتری شد که دُمل چرکین یک اعتراض واقعی را ترکاند.
دهکدهی جهانی واقعیت پیدا خواهد کرد، چه بخواهیم و چه نخواهیم. این حقیقت تنها ما را که شهروندان مطیعی برای این دهکدهی بزرگ نیستیم مضطرب نمیدارد و بلکه غرب را هم چه بسا بیشتر از ما به اضطراب میاندازد. ما شهروندان مطیعی برای دهکدهی جهانی نیستیم؛ این سخن نیاز به کمی توضیح دارد.
شهروندِ مطیع کسی است که وجود فردیاش مستحیل در جامعهای است که پیرامون او وجود دارد. اعتراضی ندارد. استدلالهای رسمی را میپذیرد و در صدق گفتار سیاستمداران تردید روا نمیدارد. تا آنجا تسلیم قوانین محلی است که عدالت را نه قبلهی قانون، که تابع آن میبیند. به آنچه فرا میخوانندش روی میآورد و از آنچه باز میدارندش پرهیز میکند. دروازههای گوش و چشم و عقلش برای پیامهای پروپاگاندا باز است و مثلاً در ایران خودمان وقتی میشنود که «بانک فلان، بانک شماست»، باور میکند و پولش را در بانکی انبار میکند که جایزهی بیشتری میدهد... و از این قبیل. و خوب! دهکدهی جهانی هم برای آنکه سر پا بماند به شهروندان مطیعی نیاز دارد که سرشان در آخور خودشان باشد.
در آغاز دههی هشتاد میلادی واقعهی بسیار شگفتآوری در کرهی زمین روی داد که غرب را از خواب غفلتی که به آن گرفتار آمده بود خارج کرد. در نقطهای از کرهی زمین که یکی از غلامان خانهزاد کاخ سفید حکومت میکرد، ناگهان میلیونها نفر از مردم از خانهها بیرون ریختند و فارغ از ملاحظات و معادلات غریزیِ مربوط به حفظ حیات، سینه در برابر گلولهها سپر کردند و ارتشی هم که دهها میلیارد دلار خرج آن شده بود به انفعالی گرفتار آمد که چاقو در برابر دستهی خویش دارد: چاقو دستهاش را نمیبُرد. مردم چه میخواستند؟ عجیب اینجاست. مردم چیزی میخواستند که هرگز با عقل حاکم بر دنیای جدید جور در نمیآمد: حکومت اسلامی. نمونهای هم که برای این حکومت سراغ داشتند به سیزده قرن پیش باز میگشت. مردم ایران این « پیام» را از کدام رادیو و تلویزیون، فیلم و یا تئاتری گرفته بودند؟ این پرسشی بود که غرب نمیتوانست به آن جواب گوید. مهم نیست که غرب این نوع حرکتهای اجتماعی را چه مینامد: بنیادگرایی، ارتجاع و یا هر چیز دیگر... مهم این است که این واقعه نشان داد «حصارهای اطلاعاتی قابل اعتماد نیستند.»
ببینید! واقعهی شگفتآوری که رخ داده بود این بود که غرب ناگهان خود را نه با کشور جشن هنر شیراز و آربی آوانسیان و «اسرار گنج درهی جنی» و « دایی جانْ ناپلئون» و جشنهای دو هزار و پانصد ساله و فریدون فرخزاد... که با کشور سیدمجتبی نواب صفوی و حاجمهدی عراقی روبهرو یافت. و انقلاب اسلامی در داخل مرزهای «سپهر اطلاعاتی» غرب روی داد، در یک جزیرهی ثبات. و پیروز هم شد.
مهم اینجاست که واقعهای نظیر این باز هم در هر نقطهی دیگری از جهان میتواند روی دهد. من شهر «دوشنبه» را پیش از آنکه به تسخیر رحمان نبیاُف و ارتش سرخ درآید دیده بودم. در آنجا با روشنفکرانی آشنا شدم که تو گویی از زمان سامانیان آمده بودند و در نماز جمعه در صف نمازگزارانی ایستادم که خارج از آتمسفر رسانههای گروهی و در عصر ابوحنیفه میزیستند. و هم اکنون مگر در شرق اروپا و در میان مسلمانان حوزهی بالکان چه میگذرد؟ تصویری که ما در مجلهی «سوره» چاپ کردیم بسیار گویاست: جوانی با گیسوان بلند و عینک رمبویی پیشانیبندی بسته است که روی آن نوشته: «الله اکبر، جهاد». و این واقعه در میان مرزهای کنترلشدهی سپهر اطلاعاتی غرب روی داده است؛ و مگر جایی در کرهی زمین هست که بیرون از این مرزها باشد؟
دهکدهی جهانی واقعیت پیدا کرده است، چه بخواهیم و چه نخواهیم، و ماهوارهها مرزهای جغرافیایی را انکار کردهاند. این همان دهکدهای است که گرگوار سامسا در آن چشم باز کرده است. این همان دهکدهای است که مردمانش صورت مسخشدهی «کرگدن»های اوژن یونسکو را پذیرفتهاند. همان دهکدهای که مردمانش «در انتظار گودو» هستند. این همان دهکدهای است که در آن مردمان را به یک صورتِ واحد قالب میزنند و هیچکس نمیتواند از قبول مقتضیات تمدن تکنولوژیک سر باز زند. این همان دهکدهای است که بر سر ساکنانش آنتنهایی روییده است که یکصد و پنجاه کانال ماهوارهها را مستقیماً دریافت میکنند. این همان دهکدهای است که در آن روبوتها عاشق یکدیگر میشوند. این همان دهکدهای است که در آن «ترمیناتور دو» به سی سال قبل باز میگردد و خودش را از بین میبرد. این همان دهکدهای است که در آن «بَتمن» و «ژوکر» با هم مبارزه میکنند. این همان دهکدهای است که در تلویزیونهایش دختران شش ساله را آموزش جنسی میدهند، همان دهکدهای که در آن گوسفندهایی با سر انسان و انسانهایی با سر خوک به دنیا میآیند. این همان دهکدهای است که در آن تابلوی «مسیح از ورای ادرار» ماهها توجهات همهی رسانههای گروهی را به خود جلب میکند. این همان دهکدهای است که در آن دویست و چهل و شش نوع تجاوز جنسی رواج دارد... اما عجیب اینجاست که باز هم این همان دهکدهای است که در زیر آسمانش بسیجیان رَملهای فکه زیستهاند، همان دهکدهی جهانی که در نیمهشبهایش ماه، هم بر کازینوهای «لاس وِگاس» تابیده است و هم بر حسینیهی «دوکوهه» و گورهایی که در آن بسیجیان از خوف خدا و عشق به او میگریستهاند. دنیای عجیبی است، نه؟
بیش از یک قرن است که علیالظاهر هیچ تمدنی بجز تمدن غرب در سراسر سیارهی زمین وجود ندارد. همه جا در تسخیر این صورت از حیاتبشری است که تمدن غرب با خود به ارمغان آورده است. هیچیک از اُمم عالم نتوانستهاند نه در زبان، نه در فرهنگ، نه در معماری، نه در حیات اجتماعی و نه در زندگی فردی، خود را از تأثیرات تمدن غرب دور نگاه دارند. و اکنون که با وجود ماهوارهها، مرزهای جغرافیایی نیز انکار شده است و آینهی جادو در یکایک خانههای این دهکدهی بههمپیوستهی جهانی نفوذ کرده است، عقلِ سطحی چنین حکم میکند که دیگر هیچچیز نمیتواند حکومت جهانی مفیستوفلس را حتی به لرزه بیندازد، چه رسد به آنکه آن را به انقراض بکشاند. اما چنین نیست.
میلان کوندرا در کتاب «هنر رُمان» از تناقضهایی خاصّ این آخرین دوران تمدن غرب نام میبرد که آنها را «تناقضهای پایانهای» میخواند. مثالی که او میآورد میتواند پردهی ابهام از این تعبیر به یک سو زند:
غرب ذاتی پارادوکسیکال دارد و این پارادوکسهای پایانهای، سرنوشت محتومی هستند که تمدن امروز به سوی آن راه میسپرده است. انفجار اطلاعات از همین ترمینالهایی است که تناقض نهفته در باطن تمدن امروز را آشکار خواهد کرد. وقتی حصارهای اطلاعاتی فرو بریزد مردم جهان خواهند دید که این دژ ظاهراً مستحکم بنیانهایی بسیار پوسیده دارد که به تلنگری فرو خواهد ریخت. قدرت غرب، قدرتی بنیانگرفته بر جهل است و آگاهیهای جمعی که انقلابزا هستند بهیکباره روی میآورند؛ همچون انفجار نور. شوروی نیز تا آنگاه که فصل فروپاشیاش آغاز نشده بود خود را قدرتمند و یکپارچه نشان میداد و غرب نیز آن را همچون دشمنی بزرگ در برابر خویش میانگاشت. تنها بعد از فروپاشی بود که باطن پوسیده و از هم گسیختهی شوروی آشکار شد.
اکنون در غرب همه چیز با سالهای دههی 1930 تفاوت یافته است. مردم با اضطرابی که از یک عدم اطمینان همگانی برمیآید به فردا مینگرند. آنها هر لحظه انتظار میکشند تا آن دژ اطلاعاتی که موجودیت سیاسی غرب بر آن بنیان گرفته است با یک انفجار مهیب فرو بریزد و آن روی پنهانِ تمدن آشکار شود. برای آنکه ردیف منظم آجرهایی که متکی به یکدیگر هستند فرو ریزد، کافی است که همان آجر نخستین سرنگون شود. تمدنها هم پیر میشوند و میمیرند و از بطن ویرانههاشان تمدنی دیگر سر بر میآورد. در آغاز، تمدن با یک اعتماد مطلق به قدرت خویش پا میگیرد و هنگامی که این احساس جای خود را به عدم اعتماد بخشید، باید دانست که موعد سرنگونی فرا رسیده است.
و اما دربارهی خودمان. نباید بترسیم. حصارها تا هنگامی مفید فایدهای هستند که دزدانِ شبرو بر زمین میزیند، اما آنگاه که دزدان از آسمان فرود میآیند، چگونه میتوان به حصارها اطمینان کرد؟ پس باید از این اندیشه که حصارهایی بتوانند ما را از شرّ ماهوارهها محفوظ دارند، بیرون شد و «خانه را در دامنهی آتشفشان بنا کرد.» باید در روبهرو شدن با واقعیت، به اندازهی کافی جرأت و شجاعت داشت. غرب چنین است که در عین ضعف، بیشتر از همیشه رجز میخواند تا خود را در پناه وهم حفظ کند. جنگ کویت چنین بود و بنابراین، تنها اسیران حصارهای توهّم را به وحشت دچار کرد نه آنان که ضعف و پیری این قداره بند مفلوک را در پسِ اعمال و اقوالش میدیدند. میخواهم بگویم که خود ماهواره، در عالمِ واقع، آنهمه ترس ندارد که طنین این خبر در عالمِ وهم: «ماهواره دارد می آید.» طنین این خبر تا آنجا هراسناک است که بسیاری، از هماکنون فاتحهی همه چیز را خواندهاند: هویت ملی، اخلاق، زبان فارسی... چنان که پیش از آمدن تلویزیون نیز سخنانی چنین در افواه بود.
ماهواره مظهر آن پیوستگی جهانی است که تمدن جدید انتظار میبرده است. آمریکا نیز مظهر آن ارادهی جمعی است که همراه با بشر جدید پیدا شده و در جستوجوی قدرت و استیلا، توسعه و اطلاق یافته است. «استیلا» و «ولایت» همریشه هستند و اگر بعضی از محققانْ استیلای غرب را بر عالمْ «ولایت طاغوت» خواندهاند، تعبیری را میجستهاند که بتواند مفاهیم جدید را در حوزهی معرفت دینی معنا کند؛ و چه تعبیر درستی یافتهاند. غرب، از همان آغاز، غایتی مگر برپایی یک حکومت جهانی نداشته است و هماکنون نیز چه آنان که از حاکمیت ماهوارهها به وحشت افتادهاند و چه آنان که مشتاقانه چنین روزی را انتظار میبرند، هر دو، حاکمیت ماهوارهها را با حاکمیت جهانی غرب یکسان گرفتهاند؛ و هر دو اشتباه میکنند.
:قالبساز: :بهاربیست: |