دلمشغولی های من
یا حی و یا قیوم به یاد معلمی که درسش عشق بود و تسلیم به پروردگار.......... او به شاگردانش آموخت که هرگز جز الله را پرستش نکنند و همواره او را زنده و پاینده بدانند. دلتنگی نیمه شب نیمه شب است و من دلتنگم...................... تقدیم به او که بذر محبت به خالق را در دلم کاشت و با کلام مقتدرش آبیاری نمود نهال نورس را پرورش داد و ریشه اش را در اعماق جان و روحم گستراند.........
و باز
دلم یک جور غریبی برای یکی تنگ میتپد...
نیمه شب است
و باز پلکهای نیمه بسته من
راهی به خواب ندارد
اما
چشمههای دلتنگیست که میجوشد....
دلم یک طور غریبی گرفته است
باز هم نیمه شب
و رازهای خاموش این لبهای بسته...
و یاد معلم...
معلمی که از تمام آموختههای بزرگ و بیپایان
کوشید به فرزندانش «یک» را بیاموزد...
نسیم نیمهشب
سلام و سودای مرا به معلم برسان....
...
معلم جان ...
منم ...
شاگرد گریزپا و نا آموختهات...
دلم برای گامهایت
طنین صدایت
کلام مقتدرت
دلم برای حضور زندهات تنگ شده....
حضوری که سرشار از اقتدار زنده حاضری بود که یکی بیشتر نیست
به من بگو
خاک کدام دیار را توتیای این چشمان بیخواب کنم؟
معلم جان...
راست گفتی...
فقط یکی هست...
و دیگر نیست..
حالا این شاگرد مانده در راه مدرسه
برای یافتن و دیدن تو
برای ماندن با تو
برای رفتن با تو
برای همه چیز
برای التماس یکی نگاه تو
که در لحظهای شکارم کرد...
و برای هر چیز دیگر
فقط همان یکی را دارم....
باز نیمه شب است...
نیمهشبها دل من به اندازه سکوت آسمان میگیرد
نیمهشبها
ترسهای خفته در هیاهوی روز بیدار میشود
نیمهشبها
انگار نفوذ تنهایی و دلتنگی
تار و پود افسرده ام را بیشتر میآلاید....
باز نیمه شب است
و یادم هست
که تو شبها را نمیخوابیدی
و یادم هست
که نمیترسیدی
و یادم هست
که میخندیدی
تمام تو «یک» بود
تا ما هم «یک» را بیاموزیم...
:قالبساز: :بهاربیست: |