دلمشغولی های من
آخرین باری که شنیدمت گفتی که درگیری... هم با خودت و هم با دیگران... آه... یادم رفت...اما.... فرقی نمی کند که اول نامه سلام باشد یا خداحافظ. وقتی هیچکدام برایت مهم نیست... می خواستم بی خبر نباشی: بعضی ها عجیب سرزنشم می کنند که هر چه تو سنگ می زنی من بیشتر می مانم... از آخرین باری که شنیدمت می گفتم : وقتی که میدانی دلی تا انتها در گرگ و میش وسوسه ی داشتنت ، مثل بادبادکی گره خورده به درخت گیر ، کرده است ، تو چرا درگیری ؟! دخالت نیست !!! جسارت است !!! اما شاید هم این بهانه های چکه چکه ، محض خاطر این است که من لیاقتت را ندارم !!! بگذریم.... دارم چیزهایی را برای خودم تکرار می کنم که تا بحال نشنیده ام ! دیگر ... دیگر هیچ ملالی نیست جز : نداشتنت ، نخواستنت ، باختنت ، رفتنت ، نماندنت ، با او و هزاران اوی دیگر ، بودنت ، بدون مکث پاسخ تلخ دادنت .... و عشقی نیست جز عشق به رویای خیس مسیح بودنت... و خیال همیشه روشنت...
:قالبساز: :بهاربیست: |